حرف دهنتو بفهم

یه جمله ای هست که مامانم همیشه بهمون می گفت : وقتی می خوای یه حرفی بزنی اول اون حرف رو مزه مزه کن بعد بگو! معنی این جمله رو وقتی خوب حس می کنی یه نفر با یه جمله ی کوچیک همه ی انگیزه های تو رو نابود می کنه. دوست عزیز با شمام با خود شما، آره خودت که اصلاً به روی خودت هم نمیاری! وقتی می خوای یه چیزی از دهان مبارکت تراوش کنی ، یه کوچولو،خیلی هم وقت نمی خواد بهش فکر کن، ببین با حرفی که می زنی چقدر داری طرفتو داغون می کنی، چقدر تحقیرش می کنی، چقدر انگیزه هاشو می کشی؟! بیشتر از این متعجبم که چرا آدما به این برش بسیار زیبای زبان شیرینشون مفتخرن؟!ولی باز هم به اون جمله ی معروف ایمان آوردم که تو کار خودت رو بکن، بذار بقیه هرچه می خوان بگن بگن. الان بهترم :دی

فانوس دزدی

آدمها واقعاٌ هیچ وقت عوض نمی شوند، همانقدر بیشعور و ابله و احمق که بودند می مانند... اینقدر دیشب حرص خوردم و خون خونمو خورد که کم مونده بود چندتاشونو بزنم له کنم.اوفففففففففففففففففف یه کم خالی شدم
آدمی خودش را در میان دست نوشته های مکتوبش سانسور می کند. گویی عادت کرده ایم به سرکوب مداوم خواسته ها و تمایلاتمان.
نوشتن گویی در این میان تنها دریچه ای است که میتوان خود بودگی را تقویت کرد.
آن کس که دیگر خانه ای ندارد در نوشتن خانه می کند.
( تئودور آدرنو )
هیچ چیزی آزار دهنده تر از این نیست که تلخ ترین لحظات زندگی ات ناشی از یک موجودیت ثابت باشه، موجودیتی که می تونسته باعث شیرین ترین و لطیف ترین لحظات عمرت بشه. هیچ چیزی اون قدر نمی سوزونت که لحظه های به یاد موندنی سر هیچی به نقطه های کور تبدیل بشن. نابود می شی و مثل خوره ذره ذره وجودت رو می جوئه و تمومت می کنه.آرزو می کنی که کاش خدا تو اون ثانیه ها از روی زمین محوت می کرد. بدتر از اون آرزوهای احمقانه ایه که بعد از اون اتفاق می کنی، بعدش به خودت می گی من چه سنگدل شدم،اینا آرزوهای منه ؟ و اگه اون اتفاق بیفته خودت رو نمی بخشی،چون فکر می کنی خدا چه بد موقعی به حرفت گوش کرده! کاش فقط می شد تو این لحظات دور شد، ندید، نشنید تا بشه راحت فراموش کرد واز یاد برد و به باد سپرد...ه
امروز خیلی خسته شدم، خیلی ترسیدم، خیلی غصه خوردم و فقط خواستم دور باشم دور دور

شرایط مرده شوری شاید

از خودت می پرسی این تویی که عوض شدی یا شرایط یا اون ولی آخرش به هیچ نتیجه ای نمی رسی، آخرش نمی فهمی کدوم حالت خوبه،کدوم بد؟! من؟ اون؟ شرایط؟ شاید بهترین حالتش شرایط باشه ولی هر کوفتی هست خیلی درد داره،خیلی خیلی خیلی ... دلم می خواد فرار کنم برم یه جای دور دور دور، یه جایی که دست هیچ کس بهم نرسه تا شاید عقلم به یه جایی برسه، اینجا خیلی شلوغه، خیلی گیجم کرده و بدتر از همه که از گفتنش بدم میاد،خستم کرده! کاش می شد دغدغه های مسخرتو یه جا بذاری و بری، بعدم اونا از دستت فرار کنن و دیگه هیچ وقت نبینیشون