فانوس دزدی

چه خوب

گاهی وقت ها هزاران هزار بار خدا رو شکر می کنم به خاطر اینکه آدمها دیگر عوض نمی شوند، چه خوب شده است که همه همانطور که بوده اند، می مانند و تو سر در گم نمی شوی که اویی که دیروز خوب بود امروز بد است و برعکس، چه بهتر که دیگر نمی خواهد فکر کنی خواستنی ها را امروز هم می خواهی یا نه! چه خوب که من دیگر من شده ام و یادم می رود بعضی از کارهای بد را نباید انجام داد و خوب ها را باید. چه جالب که همه چیز همان جور که باید چیده شده اند در ذهنت و تو دیگه نیازی به طبقه بندی آدمها نداری، انگار دنیا یه دکمه ی اتوماتیک پیدا کرده و آدمها آسته آسته می رن و توی طبقه ی خودشون جا خوش می کنن. حالا هیجان انگیزهای زندگی بیشتر شده اند و تنها چیز تعجب آور برایت رفتارهای افراد نیست. همه خودشانند کم و زیاد، خوب و بد، سنگدل و مهربان ، نرم و جدی، همه یاد گرفته اند چه باشند مثل من.

آشفته

با یه اتفاق ساده شروع می شه، مثه یه آتیش بزرگ که منشأش یه جرقه ی کوچیکه. حتی اگه اون روز سرت اونقدری شلوغ باشه که وقت نکنی بهش فکر کنی، شب تو خواب یا قبلش وقتی که می خوای چشماتو روهم بذاری میاد سراغت . بالاخره از ذهنت پاک نمی شه تا وقتی که سر فرصت بهش حسابی بپردازی ، بسته بندیش کنی، بسپریش به گذشته ای که بهش تعلق داره. گاهی می گی کاش می شد همه ی این بسته های کوچیک و بزرگ و یه جا بندازی تو آب و خلاص شی از دست همشون. امان از اون اتفاقی که نا خواسته میفته و یکی ازین بسته ها ناخودآگاه ولو می شه توی کلت. امان از وقتی که این فکرت باشه که افسار ذهنت و بدست بگیره ، می تازه ، می تازه و می تازه و می برتت تا ناکجا و یادت می ره از چی و از کجا شروع کردی. مثل این نوشته که حاصل بیرون زدن افکارآشفته ی یه ذهن آشفته است.

درد

یه طوری داد بزن خدا خدا که هیچکس نشنوه.یعنی اونقدر از ته قلبت صدا بزن که اونجا تو باشی و خدا که فقط اون دردتو بشنوه و خودت. که درد مال آدمه،جز آدمه، کنار آدمه همیش.که بدون درد خوشی هام واست شیرینی ندارن و طعم خوش لحظه های صورتی رو بدون درد نمی شه چشید. حالا اینکه از چه نوعی باشه و کی باعث ایجادش باشه مهم نیست، مهم اینه که درمانش یه کیه، یه جاست، خدایی که تو دلت خونه داره.


کنکور هم تموم شد و امروز بدبختی های جدید رسماً کلید خورد.

هوالمحبوب

در این سرای گل و بلبل و سرشار از آزادی تامبلر عزیز من هم فیلتر شد، ازین به بعد اینجا می نویسم.